پاروب، بیل چوبین که برف بدان روبند و بعضی گفته اند که پاروب آن باشد که دسته ای دراز دارد که روبنده به پا ایستاده جا بروبد و مطلق جاروب نیست چنانکه بعضی گمان برده اند، (رشیدی)، پارو، (مهذب الاسماء)، و چوبی پخ با دسته ای دراز که خبازان خمیر بر آن گسترده و در تنور نهند
پاروب، بیل چوبین که برف بدان روبند و بعضی گفته اند که پاروب آن باشد که دسته ای دراز دارد که روبنده به پا ایستاده جا بروبد و مطلق جاروب نیست چنانکه بعضی گمان برده اند، (رشیدی)، پارو، (مهذب الاسماء)، و چوبی پخ با دسته ای دراز که خبازان خمیر بر آن گسترده و در تنور نهند
آنکه خاک و آشغال را از زمین میروبد و پاک می کند، رفتگر جارو، آلتی برای تمیز کردن خاک و خاشاک و زباله از روی زمین که از برخی گیاهان یا الیاف مصنوعی تهیه می شود، جاروب، مکنسه برای مثال گر چنین جلوه کند مغبچۀ باده فروش / خاک روب در میخانه کنم مژگان را (حافظ - ۳۴)
آنکه خاک و آشغال را از زمین میروبد و پاک می کند، رفتگر جارو، آلتی برای تمیز کردن خاک و خاشاک و زباله از روی زمین که از برخی گیاهان یا الیاف مصنوعی تهیه می شود، جاروب، مِکنَسِه برای مِثال گر چنین جلوه کند مغبچۀ باده فروش / خاک روب در میخانه کنم مژگان را (حافظ - ۳۴)
پاافزار، کفش، نوعی از پاافزار و جوراب است، (تتمۀ برهان)، چموش: هرگز از دور زمان ننالیدم و روی از گردش آسمان درهم نکشیدم مگر وقتی که پایم برهنه بود و استطاعت پای پوشی نداشتم تا بجامع کوفه درآمدم دلتنگ، یکی را دیدم که پای نداشت سپاس نعمت حق بجای آوردم و بر بی کفشی صبر کردم، (گلستان)
پاافزار، کفش، نوعی از پاافزار و جوراب است، (تتمۀ برهان)، چموش: هرگز از دور زمان ننالیدم و روی از گردش آسمان درهم نکشیدم مگر وقتی که پایم برهنه بود و استطاعت پای پوشی نداشتم تا بجامع کوفه درآمدم دلتنگ، یکی را دیدم که پای نداشت سپاس نعمت حق بجای آوردم و بر بی کفشی صبر کردم، (گلستان)
منصب علم برداری چه توغ در ترکی علم فوج را گویند، (غیاث اللغات)، گرد آمدنگاه لوطیان و سر غوغایان شهری، پاتوغ، و مجازاً هرمجمعی از مجامع، و توغ نیزه ای است و بر سر آن دم اسبی منتهی بگلولۀ زرین
منصب علم برداری چه توغ در ترکی علم فوج را گویند، (غیاث اللغات)، گرد آمدنگاه لوطیان و سر غوغایان شهری، پاتوغ، و مجازاً هرمجمعی از مجامع، و توغ نیزه ای است و بر سر آن دم اسبی منتهی بگلولۀ زرین
پایۀ حوض، رسوائی. (فرهنگ رشیدی). جای رسوائی و بدنامی. (برهان). - گرد پای حوض گردیدن، کنایه از آن است که سردرگم و مبهم در جای بگردد بواسطۀ ساختن کاری و یا بدست آوردن مطلبی. (برهان) : شمس بی نور و خواجۀ بی اصل چند از این دفع گرم و وعده سرد از سر جوی عشوه آب ببند بیش از این گرد پای حوض مگرد تا مرا در میان تابستان مر تو را پوستین نباید کرد. انوری. بشب زان حوض پایه هیچ نگذشت همه شب گرد پای حوض میگشت. نظامی (از فرهنگ رشیدی). تشنه را خود شغل چه بود در جهان گردپای حوض گشتن جاودان. مولوی. بیش ازین گرد پای حوض مگرد که من امروز رند می خوارم. مولوی (از فرهنگ رشیدی). خون من میریخت همچون آب حوض آن ماه و دیگر گرد پای حوض میگشت این دل مجروح زارم. اوحدی (در صفت معشوقه در حمام)
پایۀ حوض، رسوائی. (فرهنگ رشیدی). جای رسوائی و بدنامی. (برهان). - گرد پای حوض گردیدن، کنایه از آن است که سردرگم و مبهم در جای بگردد بواسطۀ ساختن کاری و یا بدست آوردن مطلبی. (برهان) : شمس بی نور و خواجۀ بی اصل چند از این دفع گرم و وعده سرد از سر جوی عشوه آب ببند بیش از این گرد پای حوض مگرد تا مرا در میان تابستان مر تو را پوستین نباید کرد. انوری. بشب زان حوض پایه هیچ نگذشت همه شب گرد پای حوض میگشت. نظامی (از فرهنگ رشیدی). تشنه را خود شغل چه بود در جهان گردپای حوض گشتن جاودان. مولوی. بیش ازین گرد پای حوض مگرد که من امروز رند می خوارم. مولوی (از فرهنگ رشیدی). خون من میریخت همچون آب حوض آن ماه و دیگر گرد پای حوض میگشت این دل مجروح زارم. اوحدی (در صفت معشوقه در حمام)
کنّاس، (دهار) (آنندراج)، آنکه خاک روبد: خاک روبی است بنده خاقانی کز قبول تو نامور گردد، خاقانی، شاهنشه دو کون محمد که هر صباح آید بخاک روب درش بر سر آفتاب، علی خراسانی (از آنندراج)، ، نخج، گیائی درشت باشد که خاک روبان بدان زمین روبند، (فرهنگ اسدی)، جاروب، (آنندراج)، آنچه بدان خاک روبند: گر چنین جلوه کند مغبچۀ باده فروش خاکروب در میخانه کنم مژگان را، حافظ، چون پر و بال سمندر خاک روب آتشم ننگ می آید ببوی گل هم آغوشی مرا، طالب آملی (از آنندراج)
کَنّاس، (دهار) (آنندراج)، آنکه خاک روبد: خاک روبی است بنده خاقانی کز قبول تو نامور گردد، خاقانی، شاهنشه دو کون محمد که هر صباح آید بخاک روب درش بر سر آفتاب، علی خراسانی (از آنندراج)، ، نخج، گیائی درشت باشد که خاک روبان بدان زمین روبند، (فرهنگ اسدی)، جاروب، (آنندراج)، آنچه بدان خاک روبند: گر چنین جلوه کند مغبچۀ باده فروش خاکروب در میخانه کنم مژگان را، حافظ، چون پر و بال سمندر خاک روب آتشم ننگ می آید ببوی گل هم آغوشی مرا، طالب آملی (از آنندراج)
عقبه ای است دشوار برای رمی جمار، (فرهنگ رشیدی)، عقبه ای است بجهت رمی جمرات که یکی از اعمال حج است، (برهان)، مکانی است در راه مکه و در آنجا عقبه ای است که چون شیطان به آنجا رسد در بند می افتد، (از شرح خاقانی) (غیاث اللغات) : دست بالاهمت مردم که کرده زیر پای پای شیبی کان عقوبتگاه جای شیطان دیده اند، خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 96)، ساحت بستان سرای و بام قصرش کز علو کاخ و فرواره فراز لامکان آورده اند در عمود صبح پاشیبی بر این بر بسته اند وز بنات النعش آنرا نردبان آورده اند، مظهر؟
عقبه ای است دشوار برای رَمی جمار، (فرهنگ رشیدی)، عقبه ای است بجهت رمی جمرات که یکی از اعمال حج است، (برهان)، مکانی است در راه مکه و در آنجا عقبه ای است که چون شیطان به آنجا رسد در بند می افتد، (از شرح خاقانی) (غیاث اللغات) : دست بالاهمت مردم که کرده زیر پای پای شیبی کان عقوبتگاه جای شیطان دیده اند، خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 96)، ساحت بستان سرای و بام قصرش کز علو کاخ و فرواره فراز لامکان آورده اند در عمود صبح پاشیبی بر این بر بسته اند وز بنات النعش آنرا نردبان آورده اند، مظهر؟